| ||
|
تــنگاه سرکشت از جنس لایزالیهاست وَ ابروان تو خود آخر هلالیهاست به چشمهای تو سوگند و چشمة خورشید که ماهی دل من بُردة زلالیهاست به شوق دیدن روی تو تا سحر هر شب همیشه بستر من گرمِ خوش خیالیهاست دریغ میکنی و حال من نمیپرسی چه کردهام که رخم سرخ گوشمالیهاست گهی به زیر قدمهای خود نگاهی کن دو چشم منتظرم نقشِ روی قالیهاست دگر به شکل خودش نیست شهر من، افسوس غریبهایست که پاگیرِ این حوالیهاست کبوترِ نگهم روی شیروانیها هلاکِ خاطرة محوِ سرسفالیهاست انارِیزد و بهِ اصفهان خوش است، ولی خداگواه که دل بندِ پرتقالیهاست به میهمانی قلبم چو آمدی بنشین!
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : قالب تم پارس ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |